سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

سورنا توپولی

لالا دارم

سلام دوست جونا خوبید؟ امیدوارم که شما هم مثل من باشید سالم و شاد و همیشه هم بازی کنید اینا عکسای دیروز منه که خیلی بامزه و لوس شده بودم مامانم هرچی به من می می داد تا بخوابم فقط شیر می خوردم و نمی خوابیدم روی پاش منو گذاشت و تکون میداد بازم نمی خوابیدم بالاخره خسته و عصبانی شد و منو دعوا کرد آخه فقط بهانه می گرفتم و گریه میکردم خاله یلدا منو گرفت و یکم با من بازی کرد بعد یه بالشت گذاشت جلوی من و با مامانم حرف میزدن منم که خسته بودم همینجوری که نشسته بودم سرم رو گذاشتم روی بالشت که دیدم خالم و مامانم کلی ذوق کردن و منو ماچ می کردن و هی میگفتن قربونت برم که اینقدر بامزه ای و مامانم طبق معمول سریع دو...
13 مرداد 1390

عکسای من

سلام به همه ی دوستای گلم می خوام از این دو روز خودم یه سری عکس بزارم اول عکس پریروز که بابایی خواب بود و من و مامان جونم رفتیم توی اتاق بیدارش کردیم و من رو تخت بازی می کردم بعد هم که بابا جونم منو آورد توی حال و منو سوار کالسکم کرد و تو خونه چرخوند آخه من نمی تونم فعلا بیرون از خونه سوارش بشم چون همونطور که گفتم اینجا خیلی گرمه و اگه برم بیرون می سوزم اینم عکسای تو کالسکم بازی که خیلی باحاله و من خیلی خوشم میات تا مامان یاسی خواست عکس بگیره من براش خندیدم کلا من هروقت که دوربینو میبینم می خندم اینجا من دارم جیغ می زنم و ذوق می کنم آخه دوربین رو دست مامانم دیدم می خوام بگیرمش ازش ...
11 مرداد 1390

پسر مامان

سلام به همه ی دوستای گل خودم و سورنای مامان امیدوارم همیشه سالم و خوش باشید من امروز اومدم بگم که ما دیشب مهمون داشتیم (صدی،آرش،میترا،علی،مونا خواهر آرش،فرشید و ایمان برادرای علی) و واقعا جای عباس خالی بود وقتی نیست واقعا جای خالیش پیش بچه ها حس میشه بگذریم..... دیشب سورنا همه رو سورپرایز کرد وقتی بهش میگفتیم دست بزن دست میزد من پریروز دیدم که دست دست میکنه آخه قبلا باهاش این بازی رو میکردم ولی فکر نمی کردم که یادش باشه همینجوری بهش گفتم سورنا مامانی دست بزن و دستاشو خودم آوردم بالا که دیدم شروع کرد به دست زدن تند تند دست میزد و سرشو تکون میداد ای خدا جون اون دستای توپولیشو تند تند تکون میداد و میرق...
8 مرداد 1390

تابستان گرم

سلام به همه ی دوستای خوبم با این تابستون گرم و وحشتناک چکار می کنید؟ من که اصلا نمی تونم از خونه بیرون بیام چون لامردم و اینجا دمای هوا تقریبا بین 45 تا 50 درجه است ولی اصلا نگران نباشید چون تو خونه 2تا کولر گازی همزمان دارن با هم کار می کنن و یه وقتایی از شدت سرما خاموششون می کنیم اینجا ما در طول روز مثلا ظهر هم نمی تونیم حمام بریم می پرسید چرا؟ چون با اینکه آبگرمکن خاموشه ولی آب جوشه چون توی لوله بوده و بیرون از خونه هم آفتاب وحشتناکی وجود داره پس آب توی لوله ها هم خیلی داغه بیچاره مامانم دیروز بعد از ظهر گلاب به روتون دستشویی بود که دیدیم یه دفعه جیغش بلند شد و گفت وااااااااای سوخخختم بابام و خاله یلدا ه...
6 مرداد 1390

حمام با حال

من امروز صبح نه ببخشید وقتی من امروز ظهر از خواب بیدار شدمدیدم مامان یاسی حمامه و پیش من نیست خواستم گریه کنم که بابا کامبیزی اومد پیشم و به من سلام کرد و منو بغل کرد و کلی بوسم کرد که یه دفعه مامانم از توی حمام داد زد اگه سورنا بیداره بیاریدش حمام منم کلی ذوق کردم آخه خیلی حمام رو دوست دارم وقتی بابا لباسامو در آورد و منو داد به مامانم من یه جیغ بلند زدم آخه چشمم افتاد به آبی که داشت وان منو پر میکرد خیلی صحنه ی جالب و باحالی بود مامانم منو بغل کردو کلی بوسم کرد اول و بعد گفت بیدار شدی مامان جون؟ صبحتون بخیر خوب خوابیدین شما؟ منم سرم رو گذاشتم روی شونشو خودمو لوس کردم و یه خنده ی ناز تحویلش دادم که اینکا ر ب...
6 مرداد 1390

دندون جدید (دندون سوم من)

سلام به همه ی دوستای گل من امیدوارم همه تون خوب بوده باشید من بعد از تقریبا 1هفته دوباره تونستم بیام توی اینترنت آخه اینترنتمون خراب بود خب خبر جدید اینکه من دیروز یعنی 3 مرداد 90 دندون بالای سمت راستم در اومد مامانم خیلی خوشحال بود و ذوق کرد اللبته اول خاله یلدا فهمیده بود و به مامانم گفت من چند روز بود که خیلی بد خواب شده بودم و شبا اصلا نمی خوابیدم باباجونم حدس زده بود که امکان داره من می خوام دندون در بیارم به مامانم گفت وقتی می خواست دندونای پایینش هم در بیات همینجوری چند شب بی خواب شده بود و دیدیم که بله درسته حالا من تبدیل میشم به یه خرگوش کوچولو و ناز و صد البته توپولی مپلی خب دوستای عزیزم تا آپ بعدی...
5 مرداد 1390

گفته هایی از من

سلام دوستان عزیز از امروز من به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی و عزیزم تارا جونی می خوام خاطرات سورنا رو از زبان خودش بنویسم. امروز من با همه ی تپلی هام می خواستم به مامان یاسی بفهمونم که من اصلا یه پسره تپل تنبل نیستم من تپلم ولی یه تپل زرنگ چون با اینکه پسرم ولی قبل از 6ماهگی می تونم خودم تنهایی بشینم. بله من همین خود شخص شخیصم امروز وقتی که با مامانم رو تخت نشسته بودیم و بازی میکردیم وقتی دیدم مامان یاسی داره بلند می شه منم کلی به خودم فشار آوردم و یه دفعه بلند شدم. آخه مامان جونم می خواست من رو بذاره پیش بابام و خودش بره سریال ببینه منم گفتم کور خوندی می خوای منو دک کنی ولی من هر جا که تو بری باهات میام اینم ...
5 مرداد 1390

اولین مطلب

این اولین باریه که من توی این وبلاگ متن می نویسم این وبلاگ رو من واسه پسره کوچولوی توپولم که اسمش سورناست و هنوز 6 ماهشم نشده ساختم که واسش از خودش و کارایی که واسه اولین بار انجام داده بنویسم که وقتی بزرگ شد بخونه و بدونه که مامانش چقدر دوسش داره و واسش یه دفتر خاطرات کوچولو ساخته.الان توی بغلمه و من همینطور که می نویسم دارم می بوسمش آخه لپهای تپلی داره پسرم و خیلیم خوشمزه است واااای یه بویی میاد فکر کنم باید جاشو عوض کنم دوباره بر میگردم فعلا بای ...
5 مرداد 1390

سورنای مامان

امروز سورنای من خیلی جیگر شده بود مثل همیشه ولی یه کم متفاوت تر بود همش می خندید و با من و باباش بازی می کرد مثلا بین پای باباش ایستاده بود و سرش رو گذاشته بود روی شکم باباش وقتی دید باباش قلقلیش میشه و میخنده هی اینکارو می کرد و به صورت باباش نگاه میکرد و از اینکه باباش قلقلیش میشد بلند بلند می خندید شب هم ما داشتیم می رفتیم دایی شاهین رو برسونیم ترمینال که بر گرده شیراز موقع برگشتن روی پای من بود من دیدم که مدام سرش رو بر میگردونه به طرف من بلندش کردم سرش رو گذاشت زیر گردن من و هی سرش رو فرو میکرد توی گردنم و خودشو لوس میکرد آخر هم همونجوری خوابش برد وای که خدا میدونه چه حس خوبی به من دست داد واقعا لذت بردم از حس مادر بودن...
5 مرداد 1390